Saturday, December 31, 2005

حکایت شانزدهم




+از من اگر راجب زندگی بپرسند و بگویند که زندگی را در چه چیز میبینم در جوابشان خواهم گفت که زندگی یعنی عشق تو، و با تو در تمام لحظه های خوش و ناخوش بودن ،زندگی یعنی پرستیدن معبودم که تو هستی و زندگی یعنی بدون تو نفس نکشیدن ، و زندگی یعنی تعظیم و سجده در محضر تو عشق مهربون و با عظمتم ،زندگی یعنی تکیه کردن به تو که همچو کوه استوار و همیشه سربلندی ،، عشق من زندگی من با عشق تو شروع میشود و با عشق تو خاتمه می یابد . عشق من عاشقانه تا ابد دوستت داشته و خواهم داشت برای همیشه .

+ آغاز سال نو میلادی را تبریک صمیمانه تبریک میگویم.

Saturday, December 24, 2005

حکایت پانزدهم



+امروز صبح که از خواب بیدار شدم مثل همیشه به تصویر زیبایت چشم دوختم و سلام و صبح بخیر گفته وروزم را با نام زیبای تو آغاز کردم و همانند صبحهای دیگر ترانه ای را که هر روز گوش میکردم را گذاشتم و پنجره را باز کردم که تا هوای تازه وارد اتاق شود و بوی باران و خاک اب خورده به مشام میرسید ،امروز صبح با صبحهای دیگر یک تفاوتی داشت و آن اینکه همانطوریکه قول داده بودم کارم را تغییر دادم وازآن محیط کاری قبلی بیرون آمدم ،و درهمه وقت که کارهام روانجام میدادم مثل همیشه به تو می اندیشیدم وبا تو در خیالم صحبت میکردم زمانیکه به سوی کارم میرفتم همه فکرم و هوشم پیش تو بود و همه حرفهایت و راهنماییهائی را که کرده بودی مرور میکردم و با اعتماد بنفس بیشتری قدم هایم را بر میداشتم ، همه هستی من ،مهربونم عزیزترین وبا ارزش ترین موجود زندگیم هیچ زمان باعث سر افکندگی تو نشده و نخواهم شد عشق من ، و همانند باغبانی همیشه در کنارت عاشقانه هستم و خواهم بود . عشق من عشق مهربونم و با محبتم عاشقانه و خالصانه دوستت دارم ...

+اول صبح با یاد تو از خواب ناز بیدار میشم
با عشق دیدار تو من راهی روزگار میشم
پنجره رو باز میکنم سوی تو پرواز میکنم
با اسم زیبای تو من روزم رو آغاز میکنم
بارون بیاد برف ببار
از اسمون سنگ ببار
سیل بیاد طوفان بشه
زمونه تیره و تار بشه
هر جا باشی بدون که پیدات میکنم
این دل پاک و عاشق رو فدای چشمات میکنم
رو نردهء ایوانمون کفترها آروم میشینن
نگاه به دستهام میکنن
کی براشون دون میریزم
میگن اگه دونه بدم منو همراه میبرن
رو بال کهکشون زیر طاق اسمون
اینقدر میرن تا تورو پیدات بکنن
منو کنارت بشونن دوباره پرواز بکنن

حکایت چهاردهم



+وقتی که پا در قلبم گذاشتی وقتی که با دستهای پر از مهرت ویلن قلبم را بصدا در آوردی همه وجودم و روحم از شنیدن نوای عشق قلبم رقص در آمدند و اسم زیبایت را در قلبم حک کردم و طوری بر دیواره های قلبم نام زیبایت نوشته شده است حتی بعد از مرگم هم پاک نشده، بعد از گذشت سالیان اگر قلبم را از مزارم بیرون بکشند همانند روز اول سرخ و سرشارعشق تو هست آری عشق من زمانی که تارهای ویلن قلبم را نواختی نوای خوش عشق در همه گیتی شنیده شد و کسانی که تاب شنیدن این عشق پاک و بی آلایشم را نداشتند ازشدت حسادت ذوب شدند ، قلبم تیر می کشد و تپشهای قلبم لحظه به لحظه بیشتر میشود و وجودم گُر میگیرد عشق مهربونم همه هستی زندگیم تا ابد عاشقانه دوستت دارم .

Thursday, December 22, 2005

حکایت سیزدهم




+بلندترین شب سال هم پشت سر گذاشتیم شبی که برایم یک خاطره خوش دیگری در پی داشت شب یلدای بیادماندنی و انهم در کنار مهمترین شخص زندگیم که همه عمرم و روحم هست و جایگاه بس ارجمند در زندگیم دارد ، تو برای من بهترین شب یلدای همه عمرم را رقم زدی شب یلدائی که تا به حال نداشتم احساس غرورمیکنم ودرمقابلت سجده میکنم ،خداوند همه صفاتی را که یک انسان کامل باید دارا باشد را در وجود و روح پاک تو افریده هست آنقدر بزرگوار و مهربان هستی که هر چی بگویم کم گفتم ،عشق من تو همونی هستی که دلم عمری بدنبالش میگشت ،عشق من در برابرت زانو میزنم و بر دستانت بوسه ای زده و ازتو تشکر میکنم ، عشق من با همه وجودم میپرستمت و عاشقانه از صمیم قلب دوستت دارم .....

+رواق منظر چشم من آشیانهء تُست
کرم نما وفرودآ که خانه خانهءتست
بلطف خال وخط ازعارفان ربودی دل
لطیفه های عجب زیردام ودانهء تست
دلت بوصل گل ای بلبل چمن خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقا نه تست
علاج ضعف دل ما بلب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانهءتست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصهءجان خاک آستانهءتست
من آن نیم که دهم نقد بهر شوخی
درخزانه بمُهرتو ونشانهءتست (حافظ)

Monday, December 19, 2005

حکایت دوازدهم



+از تو مینویسم ،از آن چشمای زیبا و پر از مهر و محبت به چشمائی که وقتی درآن زیبائی غوطه ور میشوم روحم از تن جدا میگردد، ازتومینویسم،از آن صدای خوشاالحانی که همیشه در گوشم طنین اندازهست و قلبم را با آوازدلنشینت همچو قناری خوش الحانی دیوانه احساس پاکت کردی،وهیچ وقت ازشنیدن صدای زیبایت ناخشنود نمیگردم و همیشه می خواهم که صدای خوشت را بشنوم ،ازتو مینویسم، از آن صداقت و پاکی که فرشتگان آسمانی هم هرگز به پاکی تو نیستند و همیشه در حسرت رسیدن به تو میباشند افسوس که نمیدانند که هرگز نخواهند رسید،از تو مینویسم ،از ان پشتکار و جدیت که همیشه در هکمه کارها داری ،از تو مینویسم،ازآن قلب پرازلطافت،پرازمحبت وسرشارازخوبیها و... ، دلم بی تو همانند روزهای بارانی و ابری میگیرد و بی تو زندگیم تیره و تار هست وبی توقلب و روحم می میرد ،طعم خوشبختی و زندگی راتوبر من بخشیدی فقط تو عزیز تر از جونم،عشق من همیشه تا دم مرگ با صداقت وعاشقانه دوسست دارم و از تو عاجزانه تقاضا میکنم که کوتاهی هایم را ببخشید عشق من.

+ صبح وقتی که در آن حالت بی جان دیدمش یک لحظه همه دنیام تیره و تارگردید برای مدتی ناتوان مانده بودم و عاجز که چیکار باید کنم تنها کاری که توانستم کنم او را در آغوش گرفتم و به سوی بیمارستان راهی شدم و در طول این مسیرفکرم به این بود که هیچ اتفاقی ناگواری نیافتد ، نمی دانم تا به کی باید من در عذاب باشم دیگر دارم کم میارم نه زمان کودکیم و نه نوجوانی و جوانی را متوجه شدم همیشه به وجودش نیاز داشتم اما لب باز نمی کردم و خودم را طوری نشان می دادم که کسی متوجه درونم نگردد،و وقتی داشتم بال و پر می گرفتم ان اتفاق که همیشه کابوسم هست افتاد که یک لحظه دیدم بالهایم سوختند و بوی خاکسترش همه وجودم را در بر گرفت و احساس سنگینی را در خودم حس کردم ،هنوز خواب ان اتفاق را می بینم و این کابوس جزئی از زندگیم شده است..
طعم زیبای زندگی و خوشبختی را همان جور که گفتم عشق من تو به من نشان دادی و بخشیدی.

Friday, December 09, 2005

حکایت یازدهم



+وقتی که شخصی میگفت که عاشق هست و سر از پا نمیشناسد و شب و روز را نمیتواند حس کند و مدام در فکر عشقش هست و بیتابی میکند لحظه ای فرا رسد که در کنار معشوقش باشد با اینکه در کنار معشوق خود هم زمانی که واقع می شود اما حالاتش هیچ فرقی نمی کند و بیشتر می گرددوزمانی که معشوق را میدید همه وجودش را گرما و حرارتی پر شور در برمیگرفت و من همیشه وقتی که از یک عاشق حالات عشق را میپرسیدم جوابی که میشنیدم چیزی نبود جز اینکه میگفتند تا عاشق نشوی نتوانی درک کنی و من هم همیشه در پی این بودم که چه نوع حسی است و با سئوال و جوابی که از افراد عاشق میپرسیدم اما باز بی نتیجه میماند تا اینکه روزی احساس کردم که در من یک حس ناشناخته ودرعین حال دوست داشتنی و حسی که آهسته و در طول زمان درمن شکل گرفته است حسی که هر وقت که اورا نمیدیدم ویا اینکه نمیتوانستم احساسم را در میان بگذارم وهمه مسائل در زندگی درونیم و بیرونیم تغییرات شگرفی شده است در همه لحظات فکری به جز او در ذهنم نبوده و نیست و تپشهای قلبم و سست شدن و به لرزه در آمدن روحم و وجودم در همه ساعات شبانه روزحتی توان اینکه یک ثانیه از او دور بودن مرا دیوانه میکند ، در هر لحظه چه در بیداری و خواب به یاد او هستم ،اکنون که دارم مینویسم قدرت حرکتی در خود نمیبینم وتپشهای قلبم هر ثانیه بیشتر و بیشتر شده، عشق من عاشقاتم و عاشقانه میپرستمت ، عشق من، تو از نفس کشیدن برایم با ارزش و مهم هستی عشق من، من همانند ماهی هستم که بدون آب نمیتوانم زنده بمانم ،با تمام وجودم عاشقانه دوستت دارم عشق مهربونم ...

Thursday, December 08, 2005

حکایت دهم



+وقتیکه از من دورمیشوی دلم میگیرد وهمه غمهای دنیا درمن جمع میشوند ودلتنگت شده وقدرت فکر کردن و هیچ کاری را ندارم لحظه شماری میکنم که هر چه زودتراین لحظه ها بگذرد و لحظه ای فرا رسد که در کنارم باشی عقربه های ساعت از حرکت بازایستند ،
،عاشقانه و دیوانه وار دوستت دارم و تا آخرین نفسی که از من بر اید عاشقانه دوستت دارم و عبادتت می کنم ...

+واسه غمهات آرامشم
واسه خوابت نوازشم
ای عشق من
برای خستگیهات سایبانم
برای پروازتومن آسمانم
اگه دردی یه هم درد
اگه زخمی یه مرهم
اگه راهی، من یه همراهم
اگه بغضی یه فریاد
اگه رودی یه دریا
اگه اشکی تکیه گاهم
اگه قلبم اسیر
اگه عشقم حقیر
اگه جسمم یه کویر
اگه همیشه تنهام
اگه خالی دستهام
برایت عاشق ترین عاشق دنیا هستم عشق من و همیشه و همه جا با توخواهم بود .


+وقتی که به وسایل عمومی که برای رفاه احوال همه مردم توجه میکنیم با کمی متوجه میشویم که برای ما هست و این وسایل هم از پول خودمان میباشد که تهیه میگردد و افسوس که برای حفظ و نگهداریشان خودمان هیچ مسئولیتی را در قبالشان انجام نمیدهیم و در اصل فرهنگ استفاده از این وسایل را نمیدانیم و اگر هم تعداد انگشت شماری از مردم که رعایت می کنند اصلا بچشم نمیآیند و در ضمن هم میخواهیم خودمان را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم و خیلی هم مضحک این استکه فرهنگشان را به تمسخرگرفته و قبول هم نمیکنیم و اگر هم بحثی به میان میآید میگوییم که از کشورمان به ارث بردند اما خودمان عقب هستیم نه انهم برای چند سال بلکه برای چند قرن عقب هستیم .....

+امروزپیکرپاک فاجعه سقوط هواپیمای حامل خبرنگاران و روزنامه نگاران بود که خدا بیامرزدشان و به خانوادشان صبر اعطا کند ..

+ منوچهر نوذری از هنرمندان مطرح به دیارابدی شتافت و فردا ساعت ده صبح از مقابل رادیو تهران واقع در میدان ارک تشییع میگردد روحشان شاد باد .

+ به علت آلودگی هوا تعطیل رسمی اعلام کردند در صورتیکه هیچ گره ای از مشکل الودگی برطرف نشد .. اما من در این فکرم که چرا برای فاجعه تاسف باری که روی داده است هیچ چیز اعلام نشد و یا اینکه هیچ عذر خواهی ویا دلیل اصلی علت سقوط بخ میان نیآمد ؟ بجز یک سری سفسطه هایی که بهم بافته شده است.