Friday, May 30, 2008

حكايت ٧١



+اي فرشته زيباي من تا دنيا، دنيا هست بمان در كنارم من هيچ كس را به غير از تو دوست ندارم ، تا دنيا ، دنيا هست دل من فداي تو هست آن دلي كه عاشقانه دوست دارد ، اي فرشته زيباي من نگاهت را ستايش ميكنم قلبت را پرستش ميكنم با تو من مست و مدهوشم با تو روح و جسم جان ميگيرد و نفس ميكشد با تو من همه آرزوهايم شكل گرفته و با تو من آحساس آزادي ميكنم و با تو من خوشبخت ترين مرد روي دنيا هستم مونسم .

+ اين هفته ، هفته اي زيبا و بياد ماندني در دفتر خاطرات زندگيم نقش بسته است اونقدر خوشحالم كه هيچ حدي براش نيست چون اين هفته يكي از بياد ماندني و بهترين روزهاي زندگيم بوده و هست از به صدا درآمدن تلفن وز از فرط خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدم و چند روز پيش هم تولدم بود تولدي به ياد ماندني كه نمي تونم به زبون بيارم چقدر خوشحال و سرمست بودم و هنوز هم هستم ....