Friday, February 13, 2009

حكايت ٧٥



+در درياي طوفاني در قايقي شكسته در تاريكي مطلق گرفتار بودم و به هر سويي امواج خروشان مرا مي كشاند ، تو آمدي و با قايق محبت و عشق مرا نجات دادي و با خود به سرزمين عشق بردي ، بر من روح زندگي و عشق را دميدي و گل زيباي عشق را در قلبم كاشتي گلي كه هيچگاه پژمرده نمي گردد تويي ستاره درخشانم، تويي گل زيبايم ، از عمق وجودم و از پس كوچه هاي روح وجانم واز جوي هاي جاري به قلبم دوستت دارم، عشق مهربونم روزعشق را به تو ستاره درخشان زندگيم تبريك گفته و عاشقانه دوست دارم .