Thursday, December 24, 2009

حکایت ٧٧



+ از وقتی که رفتی بی قرارم از زمانی که رفتی به هم ریخته ام و بی تو قادر به فکر کردن و انجام هیچ کاری نمی باشم ،بی تو همچون شیشه شکستم و خرد گشتم و صدای شکستنم همه فضا را پر نموده است بی تو هرگر نمی تونم خودم را بیابم زندگی همانند زندانی تاریک و سیاه گشته بی تو با این دل خونه خرابم چه کنم ،هرشب خواب چشمهای زیبایت را می بینم تنها تو هستی تعبیر خواب من،بی تو نفس کشیدن دشوارودشوارترمیگردد،چشمانم همیشه ابری و بارانی هست بی تو من تکیه گاهی ندارم بی تو من صدف شکسته هستم بی تو احساس آرامشی ندارم . مونسم با همه وجودم دوست دارم.