Thursday, December 22, 2005

حکایت سیزدهم




+بلندترین شب سال هم پشت سر گذاشتیم شبی که برایم یک خاطره خوش دیگری در پی داشت شب یلدای بیادماندنی و انهم در کنار مهمترین شخص زندگیم که همه عمرم و روحم هست و جایگاه بس ارجمند در زندگیم دارد ، تو برای من بهترین شب یلدای همه عمرم را رقم زدی شب یلدائی که تا به حال نداشتم احساس غرورمیکنم ودرمقابلت سجده میکنم ،خداوند همه صفاتی را که یک انسان کامل باید دارا باشد را در وجود و روح پاک تو افریده هست آنقدر بزرگوار و مهربان هستی که هر چی بگویم کم گفتم ،عشق من تو همونی هستی که دلم عمری بدنبالش میگشت ،عشق من در برابرت زانو میزنم و بر دستانت بوسه ای زده و ازتو تشکر میکنم ، عشق من با همه وجودم میپرستمت و عاشقانه از صمیم قلب دوستت دارم .....

+رواق منظر چشم من آشیانهء تُست
کرم نما وفرودآ که خانه خانهءتست
بلطف خال وخط ازعارفان ربودی دل
لطیفه های عجب زیردام ودانهء تست
دلت بوصل گل ای بلبل چمن خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقا نه تست
علاج ضعف دل ما بلب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانهءتست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصهءجان خاک آستانهءتست
من آن نیم که دهم نقد بهر شوخی
درخزانه بمُهرتو ونشانهءتست (حافظ)