Sunday, February 14, 2010

حکایت٧٩



+ تویی فقط در همه لحظه هام ،با وجودگرمت هیچ گاه احساس تنهایی نمی کنم در زمستان قلب من تو شدی بهارم ،عشق تو گشته همه افکارو روزگارم ای عشق با تو هستم و با تو می مانم برای همیشه عشقا هرگز ازدلم هرگز جدا نمی شوم ،تورا با همه دل و جونم میخواهم با تو من دیوانه هستم ،وقتی کنارم هستی من همه دنیا را دارم وقتی نباشی مثل ابرها می بارم با بودن تو غمها جدا گشته از وجود و روحم مونسم.

+ من ازعمق وجودم و از پس كوچه هاي روح و جانم و از جوي هاي جاري به قلبم دوستت دارم .عشق مهربونم با همه وجودم روز عشق را به تو هستي و مونس زندگيم تبريك گفته و عاشقانه دوست دارم و پرستشت ميكنم