Monday, February 27, 2006

حکایت ٢٤




+در تاریکترین شبها همچو فانوسی در کنارت خواهم بود ،با لهائی خواهم بود که در طول پرواز یاری ات کنم و در طوفان های سرکش سرپناهی همیشگی برایت خواهم بودو در برابر سیلابها همچو سدی استوار در بر میگیرمت، جائی که تاریکی حکمفرما بود اکنون روشنائی وجائی که رنج ومحنت حکمفرما بود اکنون شادی و مسرت جایش را فرا گرفته است که این امر میسر نمیشد جزء با وجود مهربون و گرمابخش تو عشق مهربونم ، عشق من با همه وجود دوستت دارم .....

حکایت٢٣




+هنگامیکه صدای مهربانت را میشنوم ،هنگامیکه مرا فرا میخوانی و بالهائی را که برای پرواز به من بخشیدی باز میکنم و به سویت به پرواز درمی آیم ،هنگامیکه مرا می نگری آسمان را میتوانم لمس کنم و نفسی میکشم و احساس میکنم که زنده هستم ،عشق من عاشقت هستم و عاشقانه دوستت دارم ....

Wednesday, February 22, 2006

حکایت ٢٢




+تو تا بی انتها تا بی نهایتها تا بیکران ها و ساکت و سرشار دنیای منی ، تومثل مرز احساس مرز قشنگ و زیبائی و تو مثل مرهمی بر بال بی جان من ومن همچو پرنده ای تشنه باران عشق ام، بمان در کنارم تا لحظه های بی قرارم ،تو همه جا همسفرم هستی
چشمانم لبریزازعشق و تمنا هست مونس وعشق من ، فرشته نجاتم با همه احساس پاکم با قلبی آکنده ازعشق و محبت و بر چشمانت سوگند عاشقانه دوستت دارم ....

Friday, February 10, 2006

حکایت ٢١



+ مهربانم امدم عاشقانه تا در کنارت بمانم تا برایت بمیرم ، امدم تا انکه باشم تکیه گاهی برای خستگی هایت ای گل زیبای من ، مهربان من در چشمانم نگاه کن تو مرا از من جدا کن ،و مرا با محبت و عشق اشنایم کردی، بر چشمان تو سوگند در تمام مُلک هستی اولین عشقم توبوده و هستی و آخرین عشقم هم تو هستی،و همچون ستاره سر زدی در شب تنهائیم عشق من ،همچون باران بهاری حریم شوره زار و کویرم را سیراب کردی بانوی من ، مهربونم همیشه و در همه جا عاشقانه در کنارت هستم و تا ابد همانند کوهی استوار پیش تو تا اخرین لحظه مرگم خواهم ماند فرشته زیبای من ، عشق من عاشقانه دوستت دارم .