Wednesday, February 22, 2006

حکایت ٢٢




+تو تا بی انتها تا بی نهایتها تا بیکران ها و ساکت و سرشار دنیای منی ، تومثل مرز احساس مرز قشنگ و زیبائی و تو مثل مرهمی بر بال بی جان من ومن همچو پرنده ای تشنه باران عشق ام، بمان در کنارم تا لحظه های بی قرارم ،تو همه جا همسفرم هستی
چشمانم لبریزازعشق و تمنا هست مونس وعشق من ، فرشته نجاتم با همه احساس پاکم با قلبی آکنده ازعشق و محبت و بر چشمانت سوگند عاشقانه دوستت دارم ....