Tuesday, June 27, 2006

حکایت ٣٧




+تمام شهر میدانند که دلم از عشقت در سینه می لرزد،برای صید مروارید قلبت به دریا ها خطر کردن چه شیرین است و دندانهای خشم کوسه ها را بر روی قلب خود دیدن چه شیرین است ، برایت مردن چه شیرین هست، دوران زندگی ام با تو شیرین تر گشته و زندگی ام با تو ازآن حالت سکون و بی روح به سوی زیباییها و امید سوق یافته است،، مونسم همیشه و هر کجا باشم میخواهم در کنارم باشی ..
عشق ابدی من دیوانه وار ستایشت می کنم .....


+اگه یه نامه باشم
پراز پیامهای خوب
کاشکی جوابم تو باشی
اگـه یه عابر باشم
اسیـــر طوفان شن
کاشکی سرابم تو باشی
اگه تمام تنم
دو چشم خسته باشه
کاشکی نگاهم تو باشی

Tuesday, June 20, 2006

حکایت ٣٦



+دلم برای تو می تپد و صدای دلنشین تو سکوت غم را میشکند ، صدای خنده هات همه فضای اتاقم را پرمیکند ،تو نباشی نفسم میگیره مثل ماهی که از آب بیرون پریده باشد ، عشق تو در قلبم هدیه جاودانه و ابدیست و برای زنده ماندن زیباترین بهانه هست .. عشق ابدی من دوستت دارم .....

+بــا تو شــادم با تو مستم
دستت رو بـــذار تو دستم
بی تو جون میدم به ظلمت
بـــا تـو عشق رو میپرستم

Sunday, June 04, 2006

حكايت ٣٥



+با روياي تو و انديشهء تو در بستر آرميده ام اما نمي توانم شب و روز را سپري كنم تو تنها كسي هستي كه بخاطرت زندگي ميكنم در درون و روياهام درواقعيت زندگيم غوطه ور هستي بدون عشقت توان زندگي را ندارم عشق تو بر من اميد و قوت ميبخشد تو به من ايمان بخشيدي و هنگاميكه فرومي افتم تنها، تنها تو هستي كه مرا دربر ميگيري،عشق من دوستت دارم

+گلبرگ به نرمي چو برودوش تو نيست
مهتـــاب به جلوه چون بنا گوش تو نيست
پيمـــانه به تـــاثـير لـب نــوش تو نيست
آتشكـــده را گــــرمي آغــوش تو نيست

Thursday, June 01, 2006

حكايت ٣٤




+هنگاميكه مرا مي نگري ديگر خود را گمشده نمي دانم ،هنگاميكه مرا مي نگري زندگي را پر از اميدمي بينم وهنگاميكه مرا مي نگري ، زندگي از تو سرچشمه مي گيرد در كنار تو مسرورم و زماني كه مرا فرا مي خواني در همه حالي از بلندترين درختان بلندتر و از هر كوهي استوار تر و از هر درياي عميق و آبي ،عميق تر در كنارتو عاشقانه هستم و دوستت دارم......

+من از جنس احساسم براي تو بهشتي خواهم ساخت
من عاجزانه ميگويم كــه به عشق تو نيازمندم
و از قلب سرخ تو به قلب آبي آسمان ميرسم
مونسم دوستت دارم .