Friday, May 30, 2008

حكايت ٧١



+اي فرشته زيباي من تا دنيا، دنيا هست بمان در كنارم من هيچ كس را به غير از تو دوست ندارم ، تا دنيا ، دنيا هست دل من فداي تو هست آن دلي كه عاشقانه دوست دارد ، اي فرشته زيباي من نگاهت را ستايش ميكنم قلبت را پرستش ميكنم با تو من مست و مدهوشم با تو روح و جسم جان ميگيرد و نفس ميكشد با تو من همه آرزوهايم شكل گرفته و با تو من آحساس آزادي ميكنم و با تو من خوشبخت ترين مرد روي دنيا هستم مونسم .

+ اين هفته ، هفته اي زيبا و بياد ماندني در دفتر خاطرات زندگيم نقش بسته است اونقدر خوشحالم كه هيچ حدي براش نيست چون اين هفته يكي از بياد ماندني و بهترين روزهاي زندگيم بوده و هست از به صدا درآمدن تلفن وز از فرط خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدم و چند روز پيش هم تولدم بود تولدي به ياد ماندني كه نمي تونم به زبون بيارم چقدر خوشحال و سرمست بودم و هنوز هم هستم ....

Tuesday, May 20, 2008

حكايت ٧٠




+نگاهت را ستايش ميكنم ،دلم ميخواهد با شوق ديدين تو شبها را به صبح برسانم ،صداي مهربانت زيباترين آهنك را داردو نگاهت آسماني از مهر است ، وقتي كه از تو مينويسم كوير سوزانم در اشتياق باران وقتي از تو مي نويسم واژه ها دشتي سرشار از شقايق ها ميگردد و قتي از تو مينويسم چشمانم از خوشحالي درياي اشك هست اي عشق با نور چشمانت از تاريكها به سپيده دم رسيدم وقتي آسمان ابري است بخاطر تو مي بارد وقتي كه با اشك سر بر بالينت ميگذارم دستان توست كه چشمان باران زده ام را نوازش ميكند.... مونسم عاشقانه دوست دارم