Tuesday, May 20, 2008

حكايت ٧٠




+نگاهت را ستايش ميكنم ،دلم ميخواهد با شوق ديدين تو شبها را به صبح برسانم ،صداي مهربانت زيباترين آهنك را داردو نگاهت آسماني از مهر است ، وقتي كه از تو مينويسم كوير سوزانم در اشتياق باران وقتي از تو مي نويسم واژه ها دشتي سرشار از شقايق ها ميگردد و قتي از تو مينويسم چشمانم از خوشحالي درياي اشك هست اي عشق با نور چشمانت از تاريكها به سپيده دم رسيدم وقتي آسمان ابري است بخاطر تو مي بارد وقتي كه با اشك سر بر بالينت ميگذارم دستان توست كه چشمان باران زده ام را نوازش ميكند.... مونسم عاشقانه دوست دارم