Monday, July 23, 2007

حكايت ٥٧




+ طرح چشمان زيبايت درجاي جاي اتاقم نقش بسته ، صداي زيبا و پرمهرت در فضاي اتاقم براي هميشه طنين انداز گشته ،‌بي تو من چه تنها و غريبم در اين درياي هستي ،ساحل ام شو غرق گشتم بي تو در شبهاي مستي ، نفسهاي گرمت و عطرآگين ات همه اتاقم را در بر گرفته ،‌صبح تا شب و شب تا صبح اين گشته كارمن كه براي چشمانت بيدارم تويي خداي عشق من، تويي همه هستي زندگاني من ، تو همان فرشته اي كه نگذاشتي كه در تنهايي ظلمت مدفون گردم ، تويي اميد زندگيم جز تو كسي را نمي بينم ،بي تو يك روز خوش هرگز نخواهم ديد اي مونس زندگيم.... با همه وجودت دوست دارم ....

Thursday, July 12, 2007

حكايت٥٦




+زيبايي دنيا را تنها آن لحظه كه به چشمان تو نگريستم دريافتم و از آن پس هيچ لحظه اي از عمرم بدون انديشه تو سپري نشد اگر عمر من، تنها يك شب باشد آرزو دارم كه همان يك شب را با تو بگذرانم ، چرا كه محبوبم اين دنيا تنها هنگامي زيباست كه در كنار تو باشم ، عشق من تمناي زندگي با تو را در دل دارم و دوست دارم هر شب در عشق تو ذوب گردم تو اجازه دادي كه عشقت را در دل احساس كنم پس با قلبم تو را صدا ميزنم ،‌اي عزيز تر از جان آرزوي زندگي در كنار تو را عاشقانه دارم ....