حكايت ٥٧
+ طرح چشمان زيبايت درجاي جاي اتاقم نقش بسته ، صداي زيبا و پرمهرت در فضاي اتاقم براي هميشه طنين انداز گشته ،بي تو من چه تنها و غريبم در اين درياي هستي ،ساحل ام شو غرق گشتم بي تو در شبهاي مستي ، نفسهاي گرمت و عطرآگين ات همه اتاقم را در بر گرفته ،صبح تا شب و شب تا صبح اين گشته كارمن كه براي چشمانت بيدارم تويي خداي عشق من، تويي همه هستي زندگاني من ، تو همان فرشته اي كه نگذاشتي كه در تنهايي ظلمت مدفون گردم ، تويي اميد زندگيم جز تو كسي را نمي بينم ،بي تو يك روز خوش هرگز نخواهم ديد اي مونس زندگيم.... با همه وجودت دوست دارم ....