Wednesday, October 18, 2006

حکایت٤٥




+امشب از نگاهت میخوام به حس بودن برسم
میخوام از سکوت شب به اوج خوندن برسم
میخوام از شعر چشات دوباره فالی بگیرم
میخوام از کلام تو دوبـــاره حالی بگیرم
میخوام از سرخی لبهات غم رو آتیش بزنم
ریشـــه غربتمُ بـــا دستـــهای تــو بکَنم
میخوام عکس عشق تو آیینه قلبت ببینم
میخوام از شوق نگاهت سر راهت بشینم
رودی از زلال قلبت به کویرتشنه دل بکشم
خط ابروتُ رو روی هرچی مشکله بکشم
میخوام امشب دل ُ تو آسمون تو پر بدم
نغمه عشقم رو با حنجره تو سر بدم
میخوام امشب تو چشات طلوع کنم
میخوام امشب با چشات شروع کنم .....
میخوام در دریای چشات غرق بشم عاشقانه دوستت دارم مونسم