Sunday, April 02, 2006

حکایت ٣٠




+هرشب با خیال تو به خواب میروم و هر صبحگاهان با خیال تو از خواب بیدار میشوم ،همه لحظات زندگی من با فکر تو جاریست از همه سدها و دیوارها میگذرم تا دراعماق لحظه های با تو بودن گم شوم ، شبهای بی تو بودن باد آن چنان می وزد که از سرما، جسم من در بستر یخ میزند،با وجود تو تنهائی و یاس و نا امیدی از من دور گشت با وجود تو دیگر کمبود محبت را احساس نمی کنم ، قلب من در هر زمان و مکان خواهان توست این قلب عاشقم برای همیشه برای توست ، در میان ظلمت شبهای غم چراغ قلبم چشمان توست ،در کنارم برای همیشه آسوده باش و همدم دستان من فقط دستان پر مهر توست ، عشق من با وجود تو خوشبخترین مرد روی زمین هستم . مونس و همدمم عاشقانه دوست دارم و عاشقت هستم .....