Wednesday, March 01, 2006

حکایت ٢٥




+هر آنچه را که در آرزویش بودم و هستم در چشمان تو حس میکنم ،در جستجوی دستانی بودم که بر آن تکیه کنم وآن دستها فقط دستهای تو هست ،حسی پاک درونم دارم وبیشتر و بیشتر تو را احساس میکنم و تنها کاری که میکنم شب و روز به تو فکر کردن است ،هنگامیکه به چشمانت می نگرم ،در اعماق وجودت سفر میکنم ،قلبم فقط برای تومی تپد ،عشق من در کنار تو من خوشبخترین مرد روی دنیا هستم و عاشقانه دوستت دارم ........