Wednesday, March 22, 2006

حکایت ٢٩





+قلبم پوشیده از سبزه و گل شد در شبی رویائی که توراشناختم، رویا و هیجانی پیدا کردم که گونه هایم را به تو بفشارم هیجانی که هرگز احساس نکرده بودم ، با تو بودن قلبم را هرگز نخواهد شکست وهرگز نمیتوانند مرا از تو دور کنند هنگامیکه احساس عشقی پاک و نیرومند دارم ،عشق من برای همیشه در کنارت با اطمینان ایستاده ام ، بهار آمد تا قلب مراکه با وجود غنچه بهاری بود پر طراوت تر و زیباتر کند ، عشق من سال نو را عاشقانه تبریک میگویم و سالی پر از شادی و نشاط را آرزومندم، با همه وجودم عاشقت هستم ....

+ انگاری همین دیروز بود که با چه شور و شوقی داشتیم آماده میشدیم که برویم سفر غافل از اینکه دست سرنوشت سایه جغد شوم را به پرواز در آورده بود و اکنون از آن روز ٢٢ سال میگذرد ٢٢ سالی که هر روزش پر از سئوال های بی جواب برایم باقی ماند .....

+ نوروز را بر همگان تبریک و تهنیت میگویم ..