Friday, February 09, 2007

حکایت ٥١



+ تن رود همهمه ي آب، من پر از وسوسه ي خواب، واسه روياي رسيدن، من بي حوصله بي تو، ميون باور و ترديد، ميون عشق و معما، با تو هر نفس غنيمت، باتو هر لحظه يه دنيا، با تو پر شور و نشاطم، تو هياهوي نگاتم، تو يه آواز قشنگي، من تو آهنگ صداتم، مثل خنده رو لباتم، مثل اشک رو گونه هاتم، تو رو مي بوسم و انگار، شاعر شعر چشاتم، دشت پونه هاي وحشي رنگ التماس و خواهش، موج خاکستري باد، شعله ي گرم نوازش، بيا گل واژه ي عشق رو، با تو همصدا بخونم، تو رو دوست دارم و تا ابد با تو می مونم..