Sunday, April 30, 2006

حکایت ٣٢




+آتش عشقم هر لحظه بر افروخته تر میشود و شبها برایم طولانی تر میگردد ، تمام انگیزه من برای ادامه زندگی فقط تو هستی و می خواهم جائی باشم که فقط تو هستی و آسوده درآغوش گرم و پر از مهرت تا قیامت غرق شوم ،در خوشی ها و در ناملایمات و سختیها وفادار در کنارت بوده و خواهم ماند ،روزها با تو زندگی را پر از قشنگی میبینم و شبها به یادت خوابهای رنگین میبینم،قلب مجنونم فقط یک معشوق دارد و آن تو هستی و یک احساس پاک که فقط برای تو هست توئی که همه زندگیم هستی همدم من ... ,عشق و همدم زندگیم تا قیامت عاشقتم.....