Thursday, February 14, 2008

حكايت ٦٦



+ من ازعمق وجودم و از پس كوچه هاي روح و جانم و از جوي هاي جاري به قلبم دوستت دارم .عشق مهربونم با همه وجودم روز عشق را به تو هستي و مونس زندگيم تبريك گفته و عاشقانه دوست دارم و پرستشت ميكنم

+دل من وقتي نباشي دريايي از بهانه هست ، چشمانم باروني است وابرهاي بيكرانه هست وقتي نباشي ساز دلم خاموش وسكوت هست براي هميشه و دروازه هاي قلبم زنجير و بي عبور هست ، به سوي من روانه شو سجده بر عشقت ميرنم اي كوه پرغرورم سنگ صبورتو منم روشن ترين ستاره زندگيم تورا عاشقانه ميخواهمت اي وجد من نبود تو يعني نبودن من ...

+تو باروني و من بارون پرستم
تو دريايي و من امواج هستم
اگر روزي از من بپرسي با زگويم
تو من هستي و من نقش تو هستم