Saturday, January 26, 2008

حكايت ٦٥




+اي تمام مهربونيم اي چراغ قصه هاي شاد و خوب زندگيم بي تو چشمانم پر از گريه اند همچون ابرهاي سياه ،تو شكوه يك طلوعي با تو باغي از بهارم بي تو خاكستر نشينم ، با تو سبزمثل جنگل و بي تو پاييزسرد وغمگينم ،یکسال دیگر از تولد دوباره من گذشت تولدی که تبلوری از نورعشق، امید و زندگانی را به من بخشید ، روز و شبهای پر از عشق و به یاد ماندنی برگی دگررا بر دفتر خاطراتم ، خاطرات زندگيم خاطراتی بس گران بها و با ارزش افزوده شد.
مهربونم عاشقانه دوست دارم...