Wednesday, June 22, 2005

حکایت

+ مدتي قبل با جمعي از همکاران در مورد مسايل مربوط به حقوق زنان بحثي ميکرديم ٬و اين بحث زماني جالب شد که يک سري از اقايون خودشون رو روشنفکر تر از باقي ميدونستند . يه سري هم که هنوز در همان زمان ۱۴۰۰ سال پيش گير کرده و همهء شرايط رو با اون زمان مقايسه مي کردند ٬ وگروهي ديگر هم به ظاهر با عقايد شان مخالفت ميکردند ٬ و دم از برابي حقوق زنان ميزدند٬ اما براي من سوالي که پيش مي اومد اين بود که چطور اين آقايون در عرض چند روز چنين چشمگير تغيير کرده اند٬ حتي يکي از همين آقايون به ظاهر روشنفکر چنين بيان ميکرد که در منزل تريبون آزاد دارند و راجب به همهء مسائل صحبت ميکنند و حتي به دخترش گفته بود بزرگترين سرمايه يک دختر باکره بودنش هست ٬ تا اون موقع که نظاره گر بودم و گوش به حرفاشون ميدادم ٬ اما بعنوان يک مرد نه بعنوان يک انسان احساس نا خوشايندي بهم دست داد رو کردم و گفتم که منظورتون از تريبون آزاد چيزي شبيه به نماز جمعه هست ؟ که يکي صحبت مي کنه و بقيه تکبير ميگويند و بعد هم چرا بجاي اينکه بگيم که عقل و منطق و روح يک دختر بزرگترين سرمايهء وجوديش هست هنوز به فکر باکره بودنه دخترانتان هستيد و در فکر پوسيدهء خود سرمايهء جاودانهء يک دختر را چنين چيز بي ارزشي ميپنداريد ٬ وقتي ازشون راجب حضانت بچه سوال کردم به اين آقايون چنان بر خورده بود که ترجيح دادم بحث رو کوتاه کنم .


+ عزيزدلم : تمام لحظه هاي شيرين زندگي من در کنار تو بودن هست محبت رو در کنار تو آموختم عشق رو در نگاه پر مهر و مهربونت خلاصه کرده ام عزيزم تمام ثروتهاي دنيا در برابر نگاه پر مهر توهيچ هست . عشق من تا جون در بدن دارم عاشقانه مي پرستمت دوستت دارمممممم.